تولدم

دیروز تولدم بود🙃

نذر امام حسین

...

ادامه نوشته

یه گل رز قرمز

دیشب رفیق ازم پرسید:حالت خوبه؟
+اره
_حال دلت خوبه
+اوهوم
_چرا اوهوم؟چرا درست جواب نمیدی؟
+خوبم
_خوب نیستی،یه مدته حس میکنم حالت خوب نیست،لبخندات مصنوعیه....چیزی شده
+نمیدونم
میدونستم...گفتم بهش چیزهای کوچیک جمع شدن و حالا دیگه حالم خوب نیست
پرسید چ چیزایی؟گفتم مثلا گل نخریدنت...مثلا اینکه ذوقی برای دونفره هامون نداری...
اما نگفتم اینا باعث دل شکستنم شده،نگفتم چون چندبار بهت گفتمو نتیجه ندیدم دیگه ناامیدم،نگفتم ک اینا ماله یکی دو روزو یکی دوبار نیست،مدتهاست داری دلمو میشکنی مدتهاست داری ناامیدم میکنی و هربار فکرکردی فقط باحرف زدن همه چیز پاک میشه و از دلم میره،اما واقعا کی میتونه اینحوری باشه ک فقط همسرش براش حرف بزنه و اون حالش خوب بشه؟!وقتی دوباره رفتاراش تکرار میشه!
باورم نمیشد رفتاری ک رفیق کرده بود و حسی ک بهم القاع کرده بود رو بهش برگردونده بودم...
اون شب حرف زدیم...بغض کردم،اروم اشک ریختم...ولی آروم نشدم...

ولی از فرداش جوری برخورد کردیم انگار چیزی نشده،

انگار جفتمون تصمیم گرفتیم بی حرف پس و پیش دوباره مث قبل بشیم...

چند روز بعدشم رفیق برام گل خرید،یه رز قرمز خوشگل

شادی

دیروز عصر اومدیم ولایت،

شبش نامزدی پسر عموم بود،اول هفته گفته بودم ب رفیق مرخصی نمیدن و نمیرسم بیام ولی همه چی اوکی شد و اومدیم😊

قبل اینکه بریم خونه عروس، سرکوچشون وایساده بودن همه بیان،وقتی منو دیدن همه ابراز محبت و خوشحالی کردن😁

از ذوق بغض داشتم،جوری ک نتونستم با عروس دوماد درست حرف بزنم...

ولی حسابیییی رقصیدم،

اخه از بعد فوت حاجی انگار یه تیکه از جونم رفته بود،همش یه بغض و ناراحتی تو دلم بود،

ولی دیشب از ته دلم خوشحال بودم بعد مدتها حسابی شاد بودیم ...

بگو بخندو رقص و آواز ب راه بود،مراسم انجام شد و برگشتیم، توی راه اهنگ رقص عروسیمونو گذاشتیم و با رفیق دابسمش گرفتیم،

از مراسم تعریف کردیم و حسابی حالمون خوب بود،

برگشتیم خونه ،عمه و دخترعمه رفیق اومده بودن خونه مادرش،دوساعتی هم پیش اونا بودیم و تعریف میکردیم تا بالاخره همه گیج خواب شدیم😅

ادامه نوشته

رمزگشایی رازه سیاه

دیشب کمی از رفیق دلخور شدم و کلا دیگه حرف نزدم باهاش،ترجیح میدادم سکوت کنم تا اینکه چیزی بگم و بحثی بشه،آخر شب باهم حرف زدیم و بالاخره بهش گفتم ک مدتیه حس عجیبی رو دارم و تصمیم گرفتیم یه حرکتی بزنیم ک بعدا مینویسمش 🙄

هفته ای ک گذشت

پنجشنبه هفته پیش با یکی از دوستام قرار گذاشتیم برای آزمون فراگیری ک قراره مرداد برگزار بشه بخونیم،این هفته icdlبود ،برنامه داشتیم حداقل روزی ۳_۲ساعت بخونیم و گزارش بدیم بهمدیگه!

من ک ذهنم درگیر پریودی ک ۱۰روز عقب افتاده و از طرفی هرشب بیرون بودیم یا مهمون داشتیم و...و...و ....خلاصه هفته شلوغی بود،

فقط هم یبار با رفیق یه بحث ریزی داشتیم ک تا شب ک برگشت همه چی اوکی شد،

و حالا دقیقا یه هفته بعد اون قرار من حتی یک خطم نخوندم و حتی با دوستمم حرف نزدم ببینم اون چیکار کرده،احتمال میدم اونم چیزی نخونده باشه ک خبری ازش نیست وگرنه یه چیزی میگفت🙄

خدا همه چیزو بخیر بگذرونه انشالا🙏

روزمرگیِ متفاوت

هفته قبل رفیق از اداره یه کارت دعوت آورده بود برای جشن عید قربان و غدیر،من اصرارداشتم بریم رفیق فکر میکرد چیز جالبی نباشه،از همکارش پرسیده بود گفتن مراسم خوبیه برید،

ماهم رفتیم ،پک پذیرایی و گرفتیم و نشستیم, مراسم با یک ساعت و نیم تاخیر شروع شد!!!

مجری اومد یکم صحبت کرد بعد همکارش زنده مولودی خوند👌 و یه گروه اومدن تقلید صدا اجرا کردن ک بامزه بودن و کلی خندیدیم باهاشون...

بعد اونا یه گروه سرود کودک ونوجوان اومدن با لباسای محلی ک خیلی گوگولی بودن,اونام چند تا شعر با کیفیت خوندن و رفتن 👌👌

دوباره مجری ها اومدن و چند تا آقا از جمع اوردن روی سن و باهاشون مسابقه کنسرت لب زدن انجام دادن ک نوبت رسید ب یه بابابزرگ با اهنگ من یه پرندم آرزو دارم،بابابزرگه هم شروع کرد رقصیدن ک سالن رفت رو هوا😂

خیلی وقت بود اینجوری از ته دل و با صدای بلند نخندیده بودم🤗

کلا مراسم قشنگی بود تا اونجایی ک مجری گفت یه بازیگر قوی و فلان و بهمان با پدرمادرش بی سروصدا ته سالن نشسته و اون کسی نیست جز اقای جواااااد عزتیییییی.....

تمام ۸۰۰ نفره سالن برگشتن انتهای سالن و نگاه کردن و

دیدن هیچی نیست،مجری سرکارمون گذاشت😂😂😂

از اینکارا و شوخی ها زیاد کرد,!

یه نظرسنجی گذاشته بودن از کیفیت برنامه باید پیامک میدادیم ب یه سرشماره،و از این شماره ها ب ۳ نفر میخواستن جایزه بدن،

قبل اینکه اجرا تموم بشه میخواستن قرعه کشی بکنن مجری گفت خم شید شماره ۴ رقمی زیر صندلیتونو بردارید ،نصف جمعیت خم شده بودن ک باز مجری هرهر خندید گفت بیاید بالا بابا هیچی نیست😂

قرعه کشی برای ۲نفر انجام شد و من چون فکر میکردم جز نفرای اولیم ناامید نشسته بودم ک در عین ناباوری طرف پیش شماره و ۴ شماره اخر منو خوند😳😲😳😲😳

باورم نمیشد،گوشیمو دادم رفیق برد ک بهشون بگه این شماره ماله ماست ،جایزشونم سفر ب سرعین بود،برای ۲ نفر دیگه البته جاهای دیگه بود.

تقریبا میخواستیم بریم ک مجری گفت از یه خواننده خوب کشور با ۲۰ سال سابقه میخوام دعوت کنم بیاد روی صحنه تا براتون کنسرت اجرا کنه،منم فک کردم کسی با ۲۰سال سابقه حتما قدیمی و جالب نیست,و بازم هم در عین ناباوری های امشب فرزاد فرزین دعوت شد روی سن....و با گروهش اومدن و اجراهای خیلی خوبی داشتن,

نکته ماجرا اینجا بود ک رفیق بیشتر اهل ابی و داریوش و ....و منم ک فقط شادمهر گوش میدم🙄و کلا ۲ تا از اهنگاشو بلد بودم،ولی باهمونام لذت بردیم،

اخرشم شام گرفتیم و اومدیم خونه،

شب خیلی خیلی خوبی رو گذروندیم و خیلی خوش گذشت .

و من از امام علی عیدی گرفتم🤗😁😁