روز معارفه
امروز روز معارفه امون بود تو مهد،
مثل یک مجموعه بزرگ و درست حسابی،تمامی پرنسل از مدیر آموزشی گرفته،تا مستخدم ها اومدن و خودشون و معرفی کردن برای خانواده ها،
این مسئله ک همه معرفی شدن خیلی برام جالب بود،
اما صبح قبل اینکه برنامه هامون رسمی شروع بشه صدام کردن دفتر مدیریت،یکی از مادرا یه گلایه عجیب داشت...
جوری ک من کپ کردم ...اصلا دلم نمیخواد دوباره قضیه برام مرور بشه ولی کلا انرژی امروزم گرفته شد،چون نیم ساعت مدیر صبح وقتمو گرفت و بعد از ظهرهم نیم ساعت مادرو مدیر باهم مخمو خوردن
جلسه هم دیر تموم شد و من با خستگی فراوان برگشتم خونه،جوری ک با رفیق اصلا حرف نزدم و مستقیم رفتم رو تخت خوابیدم.
اما خب انرژی منفی ک وارد ذهنم شده داره اذیتم میکنه.