...
من 6 باید پاشم...
اومدم گوشیو بردارم ب رفیق بگم نمیام...
بگم ک چقد حالمو بد کرده...
پشیمون شدم...
فاک ففط 3 ساعت میتونم بخوابم😊تازه اگه بخوابم.
من 6 باید پاشم...
اومدم گوشیو بردارم ب رفیق بگم نمیام...
بگم ک چقد حالمو بد کرده...
پشیمون شدم...
فاک ففط 3 ساعت میتونم بخوابم😊تازه اگه بخوابم.
عید امسال رفیق نمیتونست بیاد خونه و من این موضوع رو از بهمن ماه میدونستم... حتی نمیتونستم تصورش کنم همش باخودم میگفتم رفیق یجوری میاد، اوایل اسفند ک نیومدن رفیق قطعی شد، من گشتم دنبال بلیط هواپیما و هتل و... ک ببینم میتونم برم پیشش،
بعد از چند روز گشت و گذار ب رفیق گفتم ک دنبال بلیط هواپیما و این داستانام ک عید بیام پیشت،
رفیق هم هماهنگ کرد و از طرف شرکت بهمون یه اتاق تو یه دهکده گردشگری جالب دادن،
امروز دوشنبه 29 امه تقریبا یه هفته ای میشه ک میدونم رفتنم قطعیه، رفیق 3 روز اول حالش خوب بود، ولی یهو از چهارشنبه نمیدونم چش شد!!! یهو برقش رفت،منم حالم گرفته شد،
اما ب خودم گفتم عب نداره شاید ذهتش درگیر چیز خاصیه قطعا از رفتن من ک ناراحت نیست....
گذشت و امشب ک داشتیم حرف میزدیم بازم رفیق بی حال و بی تفاوت نسبت ب رفتنم، راجب لباسامم تذکر داد و کلا حس و حالمو گرفت، انقدی ک بعد قطع کردنش بی اختیار بابت حالت رفیق اشک میریختم ک اخه چرا اینجوریه... چرا خوشحال نیست از رفتنم؟!
حس میکنم باز سرو کله رهگذر پیدا میشه و کامنت منفی میده😂میدونی انقد حالم بده ک خیلی بیشتر از دفعات قبل کامنت ب تخممه😊
بگذریم گریه هامو ک کردم پاشدم چمدون و خالی کردم و لباس رنگی رنگی هارو برداشتم و لباس تیره و مشکی گذاشتم جاش...
لباس مشکی بیشتر ب حس و حالم میخورد اخه...
ولی باز دلم اروم نگرفت... یه بغض بدی داشتم...
بازم گریه کردم همش میپرسیدم چرا اخه... چرا رفیق اینجوری کرد... یعنی قراره این سفر زهرمارم بشه و کلا این مدلی باشه؟! حال گرفته؟!
من تحمل بی حالی رفیق و ندارم چ برسه ب....
داغونه داغون بودم...
مث چیییی پشیمون بودم از پیشنهادی ک دادم... حتی ب سرم زد نرم... اره عمیقا دلم نمیخواست برم... میخواستم بمونم همینجا... با خودم گفتم، صبح ب رفیق میگم پشیمون شدم و نمیام، تمام...
حدودا یساعتی همینجوری ب گریه و زاری گذشت...
پاشدم دوباره لباسارو عوض کردم، مانتو سفیدمو نذاشتم، ولی خب مشکی هارو دوباره گذاشتم تو کمد...
هرچی با خودم کلنجار رفتم نتونستم اول راه این سفرو با حال بد شروع کنم و تر بزنم توی کل برنامه!!!
دوباره لباسایی ک دوسداشتم و گذاشتم ک بپوشم😁
حالاهم باید برم بخوابم ک بتونم صبح زود بیدار بشم😉
امیدوارم قضیه اینجوری ک من فک میکنم نباشه.
منه عزیز ببخش ک نوشته های رمز دارم داره زیاد میشه... 🖤
ما که عادت نداشتیم دخترانمان را زنده به گور کنیم...
ما برای خودمان تمدن و ثروت و آزادی و آبادی داشتیم و فقر را فخر نمیدانستیم...
همه اینها را از ما گرفتند و بجایش
فقر،جهل و خرافات،پریشانی،مرده پرستی،گریه و عزا و پوچی برایمان آوردند...
♦ ساحل ♦
کلافم...
همش 5 روزه ک رفیق و ندیدم، ولی انگار 50 روزه...
حتما حال بدو بهونه گرفتنام بخاطر همینه...
رفیق سرماخورده، مشهد ک بودیم سرماخورد، اونجا تب داشت و بی حال بود، نگرانشم کلیییی...
تا الان 3 بار رفته دکتر و هنوزم سرفه میکنه!!!
دلم میخواست پیشش بودم براش غذای خوب درست میکردم و بهش میرسیدم ک زودتر خوب بشه،
بغض کردم....
چرا باید تو این حالش تنها باشه اخه....
دلم بغلشو میخواد....
ب آرامش گرفتن از بغلش نیاز مبرم دارممممممم💔
چرا وقتی با آدم ها مثل خودشون برخورد میکنی
بدشون میاد...
یعنی انقد برخوردشون بده؟!
کلافه و دلگیر و دلتنگ
دلم میخواد فرار کنم از جایی ک هستم....
چرا چادری ها فک میکنن بخاطر یه تیکه پارچه مشکی همیشه حق با اوناست....
این تم جدیدی ک برای وبلاگ گذاشتم کلی اپشن داره، نصفشو پاک کردم بقیشو سر در نمیارم،
خلاصه در جریان باشید شلوغی وب کار من نیست، تقصیر تمِ!!!!
تقریبا میتونم بگم کارام تموم شده...
یه جاروبرقی مونده و دوتا رو میزی ک یادم رفت امروز بندازم توی ماشین لباسشویی 😶
البته فردا باید لحاف هایی ک شستم و بزارم سرجاشون،
کمد رفیق هم جا ب جا کردم هم مرتب...
ارایشگاه هم رفتم برای ابرو و انجام شد👍🏻
ولی موهامو رنگ نکردن خانومه گفت چون قبلا دکلره داره نمیتونی ریشه شو باز دکلره کنی احتمالا ساقه اش میسوزه!!!!
دلم میخواست رنگ ساژ کنم ولی اونم نشد😒
دیگه 🤔🤔🤔
همین دیگه کاری نمونده تقریبا، بقیه چیزا رو برنامه اس،
این چند روز بگذره یه اتفاق خوبی قراره بیوفته، اگه افتاد مینویسم راجبش😁
من فهمیدم شبایی ک رفیق نیست خوابم نمیبره...
اما همین ک دستش میاد زیر سرم اروم میگیرم میخوابم☺️
پشفاکنیگام
دوسداشتم پست و با این کلمه شروع کنم😊
بعد حدود 9 ماه امروز با صمیمی ترین دوستم ک قبلا گفته بودم حرف نمیزنیم حرف زدم...
من تو راه دکتر زنان و اتلیه بودم و اون تو راه مهمونی و چهارشنبه سوری... ولی خب ماعادت داشتیم ب این مدل حرف زدن و قطع نکردن...
تاحدودی سوتفاهمات برطرف شده، ولی میدونم جفتمون نیاز داریم بیشتر حرف بزنیم و همو بغل کنیم حتی... زار بزنیم بغل هم...
رابطه ما 9 ماه گذشته ب قول جانا ب گاجی بود....
حداقل ماهی یبار خوابشو میدیدم و هربار دستم میرفت ک بهش زنگ بزنم...
اما وقتی فک میکردم چقد دلتنگش شدم تو این مدت و چقد گریه کردم از نبودش... بهم بر میخورد و غرورم نمیزاشت بهش زنگ بزنم!!!
من هیچوقت تو زندگیم هیچی مهم تر از غرورم نبوده برام (جز رفیق البته😊)
هیچوقت نمیتونم با احساسات غرورمو آروم کنم...
ولی چند روز پیش تو حرم امام رضا، وقتی داشتم برای دوستام دعا میکردم و اسم دوستمم ب زبونم اومد، چون زنگ میزدم ب بقیه و گوشیو میگرفتم روب ضریح ک صحبت بکنن، دلم نیومد ب دوستم زنگ نزنم...
حس میکردم باهام خوب برخورد نمیکنه، ولی برعکس خیلی تحویل گرفت و شوکه شد گفتم حرمم و جفتمون گریمون گرفت..
بهش گفتم ک فعلا شلوغم و بعدا میحرفیم برای همین امروز صحبت کردیم...
راستش دلم آروم گرفت... خوشحالم از بابت کاری ک کردم،
این دوستم ادمی نبود ک بتونم راحت کنارش بزارم، ادمی نبود ک بتونم بیخیالش بشم، قبل مشهد رفتن تو فکرم بود عید بهش زنگ بزنم حتما و یجا این داستان و تموم کنم ک خب رفتیم مشهد و زودتر بهش زنگ زدم😊
حالا هم منتظر اینم ببینمش☺️
امروز بعدازظهر شروع کردم ب خونه تکونی،
اینجا چون بزرگ نیست کار خاصی نداشتم، کمد دیواری وریختم بیرون دوباره لباسارو چیدم و شستنی هارو جدا کردم،
مامانم اینا شب اومدن دیدنمون، بعد رفتنشون منم برگشتم سراغ کارام
چمدون و ساکارو مرتب کردم،
حالا هم خسته شدم اومدم بخوابم،
فردا باید کمد رفیق و مرتب کنم،
کتابخونه هم همینطور !
اینکارو رو صبح انجام میدم و عصر میرم اتلیه برای اصلاحیه کلیپمون و وقت آرایشگاه برای رنگ مو!
حس میکنم 2 روز مونده ب عیدو من اماده نیستم!!!!
اخه معمولا برای اصلاح آرایشگاه نمیرم ولی امسال باید برم و مرتب باشم... و هیچجاوقت نگرفتم!!! فقط یجا تلفنی بهم اوکی داد!!!!
باز خوبه وقت ناخن و لیزرم و از قبل اوکی کردم!!!
باید بشینم کارامو بنویسم و الویت بندی کنم انجام بدم وگرنه تا عید دیوونه میشم،
چون ک عیدم احتمالا یه اتفاق خوبی میوفته ک قطعی بشه مینویسم راجبش😊
وای خداروشکر بالاخره خوابم میاد!!!!
" />امروز از مشهد برگشتیم،
صبح رفتیم باغ نادری و بسیییی خورسند شدیم از معماری و دیدن این ک بالاخره برای یه شاه مقبره درست حسابی ساختن.... خود باغ هم محیط قشنگی داره،
بعدم رفتیم حرم برای خدافظی
انقد شلوغ بود ک قید زیارت از نزدیک و زدیم فقط از دور سلامی عرض کردیم و برگشتیم هتل و ناهار خوردیم و رفتیم ایستگاه راه اهن تا سوار قطار بشیم و برگردیم سوی دیار☺️
میتونم بگم واقعا این چند روز خوب گذشت☺️
خب خب از این دو روز بخوام بگم
میشه گفت خوب گذشت، امروز رفتیم توس و طرقبه وسوغات برای فامیلا و یادگاری برای خودمون خریدیم...
و گشتیم خلاصه مشغولیم
فعلا تا بعد 😊
بعد اینکه اتاق و تحویل گرفتیم، ناهار سفارش دادیم و استراحت کردیم و بالاخره بعد از ظهر رفتم حرم امام رضا
از هتل ما ب طور قدم زدن نیم ساعتی تا حرم فاصله هست. توی مسیر پر بود از مغازه های سوغاتی، پر از آدم های متفاوت.
کم کم رسیدیم ب حرم،
تقریبا میشه گفت شلوغ نبود،
ولی زیارتمون 1 ساعتی طول کشید،من بعدش زنگ زدم ب خانوادم و گوشیو گرفتم سمت حرم ک صحبت کنن،
بعد زیارت نماز خوندیم
درومدیم تو بازار چرخی زدیم
الانم برگشتیم هتل ک شام بخوریم و بخوابیم 😁
" />