از دیروز ک رفیق رفت شمال خیلی دلم گرفته بود...
از این ک....!!!هوووف بیخیال.
امروز با استرس از خونه زدم بیرون،اول ک باید میرفتم دادسرا برای گوشیم و بعدشم باید تو مهد بابت حضورغیاب نزدنم جواب پس میدادم...
صبح و ک نگم ۵۰۰ کرایه اسنپ دادم رفتم دادسرا و برگشتم و هیچ ب هیچ !!!!!!
خودمو آماده کرده بودم ک بابت دفتر حضور غیاب حرف بشنوم ،ولی خداروشکر مدیر داخلی سرکلاس اومد پیش بچه ها ازم پرسید و قضیه اونطور ک فکر میکردم بد پیش نرفت...
فقط دیگه حسابی باید حواسمو جمع کنم.
اخر ساعت رفتم لباسمو عوض کنم دیدم همکارا نشستن توی سالن جلسات،شاکی شدم ک مگه امروز جلسه داریم و همه با تعجب نگاهم کردن و گفتن تولده جلسه نیست،
پرسیدم تولد کی گفتن :متولدین تابستون.
ک شامل منم میشد،
لباسمو عوض کردم و رفتم دیدم مدیر کیک خریده بود و یکم زدن و رقصیدن و بعدش نفری یه پاکت بهمون داد و رفت !
و منی ک در حیرت داشتم نگاه میکردم انقد ک محل کار قبلیم از این خبرا نبود اینچیزا اینجا بنظرم عجیب میاد،
و خب این مدیره در کنار همه سختگیری هاش یه امتیازات مثبتی هم داره مث همین تولد گرفتن برای پرسنل.
خلاصه برعکس حال و روز صبحم با یه لبخندی رو لبم از مهد درومدم دارم میرم خونه.