مرور خاطرات❤️
امروز عصر توی سیو واتساپم داشتم دنبال یه فایلی میگشتم ک یه لینک از یکی از پست های وبلاگمو دیدم، جمله اولش نظرمو جلب کرد،
نوشته بودم :مگه میشه امروزو ثبت نکنم؟
زدم روی لینک و پست و خوندمش،
مربوط ب اوایل آشنایی با رفیق بود،
همینطور ک جملات رو میخوندم خاطره اون شب تو ذهنم زنده میشد و یادم میومد، من یه روسری رنگی رنگی سرم بود و رفیق یه پیراهن آبی چهارخونه و....
چون خودم حالم خیلی خوب شد با خوندنش، و حسابی دلتنگ اونروزا و رفیق شدم، با خودم گفتم حتما باید اینو بدم رفیق هم بخونه🤗
اخر شبم ک با رفیق حرف میزدیم لینک و فرستادم براش، خوند و یهو گفت بیا اسکایپ، بعله رفیق هم دلش تنگ شده بود☺️ وقتی دیدمش چشاش از اون نگا قشنگا داشت🤗
نمیدونم چرا نتونستم خیلی حرف بزنم... نتونستم بگم ک دلم داره میترکه از دلتنگی... نشد بگم بی تاب بغل کردنشم...نمیدونم چرا...
شاید چون بیشتر میخواستم و نیاز داشتم ک بشنوم✨
بعدش رفیق یه شعر برام خوند و همینطور ک نگاش میکردم بازم ذوقشو کردم🤗
با خودم میگم، کجا یه کار خوبی کردم ک خدا مرد ب این مهربونی رو گذاشت سر راهم؟ 🤗💖
حالا درست بعضی وقتا بیشور میشه🤨
ک اونم مطمئنم یه سری مسائل ک الان ذهنشو درگیر کرده اگه حل بشه بیشوریشم درست میشه😁
از خدا میخوام ک هوای دل مارو داشته باشه اذیتمون نکنه🍃