۲۹ اسفند

اخرین روز ۱۴۰۳

سال عجیبی بود ...آپاندیس عمل کردم ،دوتا بابابزرگ ام فوت شدن و کلی قسط و قرض برای خونه داریم...دوری و دلتنگی رفیق تموم شد،رفتیم تهران مستاجری،بعدش خونه خریدیم ،من رفتم سرکار،وضع حقوق رفیق هم بهتر شد اما حجم کاریش خیلی بیشتر شده.

نمیتونم بگم سال خوب یا بدی بود،همه چی توش بود ،همه جور اتفاقی افتاد،

خلاصه ک داره تموم میشه و سال جدید میاد،امیدوارم اتفاقای خوبی برامون بیوفته و ب شادی ازش یاد کنیم مث امثال،

یاد بابابزرگ

توی ذهنم داشتم با عمه کوچیکم حرف میزدم...

عید بود رفته بودم خونشون بهش گفتم میدونم دلتون نمیاد بدون حاجی سال نو کنید،میدونم عید ندارید...میدونم دست و دلتون به هچکاری نمیره،ولی خب هم خودتون هم مامانبزرگ ب روحیه احتیاج دارید.

شکی نیست ک حاجی ب این راحتیا از یاد نمیره...منی ک شاید فکر کنید اومدم تهران پی زندگی خودم روزی نبوده یاد حاجی نباشم... روزی نبود خاطراتش توی ذهنم مرور نشه ،دست خودمم نیست با کوچیکترین کاری یادش میوفتم و بغض میکنم...

انگار هنوز زندس ،انگار هنوز منتظره بریم پیشش،هنوز چشم ب راه و نگرانه...

عیدامسال مث همیشه نیست...

خواب

بعد از خرید خونهمون از اونجایی ک با وام و قرض بود،تو مضیقه ایم...

و خرج و برجمون همش با حساب کتابه،

دیشب خواب دیدم ک خواهر رفیق ازش یه چیزی خواست و رفیق هم گفت باشه داداش جان اوکی میکنم ،خواهرش پرسید جدی؟!و رفیق گفت اره دیگه دست و بالمون باز شده میتونیم یکم خرج کنیم برا خودمون...

منتظرم زودتر خوابم تعبیر بشه🙄😁

ادامه نوشته

مهمونی عروسی

اومدیم جشن عقد دوست رفیق

هیچکسو نمیشناسم حرف بزنم حوصله ام رفت...

اهنگم نمیزنن برقصیم

من اصولا ساده پسندم ،توی هرچیزی

از شلوغی خوشم نمیاد

ولی اینجا تقریبا بیشتر خانومایی ک من دیدم طلاهای سنگین و خوشگل دارن ک اکثرا طرح جدیدهم هستن

و جالب اینکه دلم خواست ار اینا داشته باشم😐

بغلدستیم یه النگویی انداخته ک فک کنم هرکدوم اندازه یه سرویس وزن داره یه جوری ک نتونتسم تابلو نگاش نکنم😐

البته تهش ترجیح میدم الماس داشته باشم بجای طلای سنگین، مثل حلقه عقدمون.

،یجا داشتن کردی میزدن منم کنار عروس بودم ک پام رفت رو یه چیزی و ولو شدم،نگا کردم دیدم رفتم وسط سفره عقد

هوووووولی شت اخه چرا!!!!

بعد تو دلم داشتم فک میکردم این وسط کفشم خراب نشه 🙄خب چرمه🙄

خداروشکر غیر از کسایی ک توی دیدشون بودم بقیه متوجه نشدن و تابلو نشدم.

👫

دیروز تا رسیدم خونه سریع ناهار خوردیم و رفتیم سینما،بعدش یکم راه رفتیم و دونات خوردیم و اومدیم خونه🤗

پ.ن:چون دوسداشتم بنویسمش

The revenant

The revenant

اره این منم بعد از قهر این سری باتو....روزام‌دقیقا مث جدال دی کاپریو با خرس گذشت...مث اون شب سردی ک رفت توی شکم اسب...مث راه رفتن توی اون برف و سرمای استخوان سوز....

هر لحظه ک نگام نمیکردی همینقدر سخت بود،

هر لحظه ک بغضمو قورت میدادم همینقدر سوزناک بود،

راستش فکر میکردم دیگه هیچی بینمون درست نمیشه😶

ولی خداروشکر تو مثل من عجول نیستی...

تو مثل من بخاطر یه لحظه برای یه عمر تصمیم نمیگیری،

اون شب توی صحباتمون گفتی ک تو صبوری و من عجول و این خوب نیست اونجا بغض امونم نمیداد ولی دقیقاً این نقطه قوته رابطمونه،مطمئن باش اگه جفتمون عجول یا صبور بودیم وضع بدتر از این میشد،(چون ما اینجوری آروم میشیم)

حالا نکته مثبت ماجرا این بود ک آویزه گوشمون میمونه جفتمون برخوردمونو درست کنیم...🤗

ادامه نوشته

آشتی

آشتی کردیم 🙄

ادامه نوشته

اگه...

صبح داشتم فک میکردم اگه همینحوری قهر باشیم و من بمیرم چی میشه؟!

رفیق حسرتی ب دلش میمیونه؟!

من اون دنیا حسرتی ب دلم میمیونه؟!

کسی چ میدونه🤷

هوم

پستای این چند روزو برداشتم،

هی میومدم میخوندمشون بیشتر داغ دلم تازه میشد...ولی خب چون نوشتن آرومم میکرد و باعث میشد واکنش بیرونی نشون ندم دائم نوشتم ک حالم بهتر بشه و بتونم کنترل کنم خودمو.

هیییییییی

چقد تاسف میخورم ب حال خودم....

بهبودی

رفتم مدرسه و برگشتم،گاهی اوقات از بچه ها انرژی میگیرم ،وقتی میبینمشون رنگ و روم عوض میشه...بااینکه خیلی دیر اومدم ولی حال کار خونه رو داشتم،

دیروز هرچی اوردیم همینجوری مونده بود روی زمین،

خونه رو مرتب کردم و چایی دم و میوه آماده و غذاهم از بیرون گرفتم🙄دیگه حوصله اونو نداشتم🙄فک کنم طعمش مشخص بشه اما ب روی خودم نمیارم🙄🙄

امیدوارم شب خوبیو بگذرونیم.

خسته شدم از قهر...

🤬

و انسان میتواند گاهی با یک آهنگ بمیرد...

همیشه پشت تو بودم

همیشه روبه روم بودی

نخواستم چیزی از دنیا

خود تو آرزوم بودی

اِبی

💔

.

How much it hurts

حالم چقدر درد مے ڪنہ...

.

ادامه نوشته

وات دهل

چرا تا قبل اینکه فرصت کنم از اتفاقای خوب بنویسم یه اتفاق بدی میوفته ک اون قضیه یادم میره یا نمیشه نوشتش دیگه ...

مثلا اینکه دیروز ظهر رفتم تیراژه و بالاخره ریملی ک خیلی وقت بود دنبالش بودم و از روژا پیدا کردم،یه خط چشم ویه ماسک ورقه ایم گرفتم ،برای خواهر رفیقم یه بیوتی بلندر گرفتم ،چرا اتفاق خوب بود چون خیلی وقت بود دنبالش بودم و پیدا نمیکردم و اینکه رفیق یه هزینه هایی داشت ولی وقتی من ب شوخی گفتم فردا میرم با کارتت خریدامو انجام میدم گفت برو،میدونستم ک هزینه هاش واجبه ولی خب وقتی گفت برو منم رفتم😁

بعدش اومدم خونه رو کمی مرتب کردم ناهارمو خوردم و ظرفارو شستم دوش گرفتم،وسایلمو جمع کردم و دیدم هنوز وقت دارم یه چرت ده دقیقه ای زدم ک خیلی کارساز نبود،رفیق اومدو جمع کردیم راه افتادیم ،توی راه همش حرف زدیم و میوه و چایی خوردیم،یه جا نگهداشتیم برای سرویس وقتی برگشتم توی ماشین دیدم روی صندلی یه دونه شکلات خارجی هست ،(دیشب ب رفیق گفتم برام شکلات بخر و امروز وقتی اومد بهش گفتم قهرم چون شکلات نخریدی برام،)

بخاطر همینم تا قبل اینکه من بیام رفته بود سوپری و برام شکلات خریده بود و تا من سوار بشم گذاشته بودش روی صندلی، با خوردنش انگار ویارم خوابید،

ب رفیق گفتم اگه این داستان ماهانه نبود حس میکردم حامله ام انقدر ک ویار میکنم و تا اون چیزو نخورم آروم نمیگیرم😶زدیم ب مسخره بازی و گذشتیم ازش.

...

از دفعه قبل ک با رفیق بحثمون شد هرروز بدلایل مختلف ۲_۳ ساعتی دیر میومد خونه،یا میگفت برای دوستم دنبال خونه میگردیم یا می‌گفت کار طول کشید،یا میگفت همکارم رفتن مرخصی باید میموندم...

روزهای اول غصه میخوردم ،همینکه رفیق پیام میداد یا زنگ میزد میگفت دیر میاد گریه ام میگرفت ،ک یعنی انقدر فضای خونه سنگینه براش ک حاضره ۲_۳ساعت بیشتر بمونه اداره و نیاد خونه ،وقتی ام میومد خونه انقدر خسته بود ک چشماش ب زور باز میموند و جایی برای حرفی سخنی نمیموند...

دیشب هم مث شبای قبل دیر اومد،وقتی ام اومد گفت باید بره کمک دوستش برای اسباب کشی،منم فقط گفتم باشه...

سر شام با یه حالت ناراحتی ازم پرسید ک اذیت نیستی دیر میام؟

میخوای بمونی خونه تنها من برم و بیام!

گفتم ک اذیتم ،پرسیدچرا هیچی نمیگی...گفتم خب چی بگم...توی دلم گفتم:تو چ میدونی من چی میکشم اخه...😭