قصه ابلهان

من همیشه ب بلاگ ب چشم یه محیط پاک،یه دفترخاطرات نگاه میکنم...

وقتی یه مطلبی درباره قهرو بحثام با رفیق مینویسم و از طرف آقایون کامنت میگیرم ک بیا حرف بزنیم و .....

خیلی برام مسخره اس....

چرا فک کردید تا یه خانومی با همسرش قهر میکنه یا دعوا میکنه، دلیلی وجود داره ک با یه غریبه جنس مخالف دردول دل کنه؟

هراتفاقی ام افتاده توی زندگی ماست....حالا من دلم میخواد بنویسم ک دلم خالی بشه، ولی تحت هیچ شرایطی دلیلی نمیبینم با جنس مخالف دردو دل کنم،چون یکی از شما دلمو شکسته دیگه، چطور ممکنه یکی دیگتون آرومم کنه یا درکم کنه؟

بکشید بیرون بابا.

ادامه نوشته

زندگی تخمه ای

اومدیم ولایت...

اامشب مهمونی دعوت بودیم،و چون میخواستیم بریم سرخاک اهل قبور باید بعد از ناهار سریع حرکت میکردیم،

البته قبلش رفیق ب من گفت برنج دم کنم برای ناهار مرغم از قبل داشتیم،چون زود بود من اومدم پایین برم حموم،یکم تلفنی حرف زدم و دوش گرفتنم طول کشید و بعدشم حال نداشتم برم برنج دم کنم،مامان رفیق برنج ک دم کرده بود،رفیق با قیافه اخمو اومد پایین ک چرا برنج نذاشتی ناهار نداریم،گفتم خب املت میخوریم من کارم طول کشیده نیومدم بالا...رفیق ولی تو همون فاز موند،

اومدم بالا دیدم مامانش برنج دم کرده سفره ام انداخته منم کمک کردم باقی وسایلو آوردم،و ناهارو ک خوردیم سفره رو من جمع کردم و دوباره رفتم پایین ک آماده بشم، داشتم لباس برمیداشتم ک رفیق اومد گفت:ظرفارو گذاشتی موند ؟خب میشتی بعد میومدی پایین!

جواب دادم خب دیر بود،اومدم آماده‌بشم ک سریع بریم،حالا مگه چی شده؟

یهو جفتمون عصبی شدیم....

گفتم :بابا۴ تاظرف بود موند دیگه،حالا مامانت میشست چی میشد؟دیشب من شستم صبح من شستم....باز شروع کردی...

تاحالا شده ب مامانت بگی برو کمک ف؟همش نگرانی ۴تا ظرفو مامانت نشوره...

رفیق یلحظه انگار متوجه شد ک بد عصبیم و نباید چیزی میگفته،ولی خب دیر شده بود....!!!تازه اون وسطام گفت من فردا خونه بابات نمیام!!!!چرا؟چون من گفتم ما اینجا مهمونیم.....یه بحث مسخره و قهر دوباره بخاطر اینکه مامانش ۴ تا بشقاب شسته!

از آماده شدن حسابی منصرف شدم،یه لباس معمولی برداشتم و رفتیم...کلا تو فاز بودیم...جوری ک دختردایی رفیق بهم گفت ،دلم بحالت سوخت چقدر مظلوم نشستی.....

چون وقتی رفیق تو جمع باهام حرف نمیزنه انگار داره فحش بهم میده....کاملا تابلو باهم قهر بودیم....

بعدشم اومدیم خونه،مث همیشه اینجوروقتا سرشو کرده تو گوشی توی اینستا کلیپایی میبینه با صدای بلند ک مثلا من بشنوم لجم دربیاد.....😏 ولی یه سری چیزا واقعا دیگه برام اهمیتی نداره،

و بعدش بدون شببخیر خوابید....

این قهرای مسخره بخاطر مامانش داره قلبمو ذره ذره آب میکنه...

اینم از مهمونی یلدای ما.

راستی یلداتون مبارک

ܣࡅ࡙ܥ݆ܢ

ـ٨ـﮩـ۸ـﮩܩߊ ܣࡅ࡙ܥ݆ܢ ࡅ߳ܝ‌ ߊ‌ܝ̇‌ ܣࡅ࡙ܥ݆ܢ ܥ‌‌ܝ‌ ܝ݆ߺܨ ܣࡅ࡙ܥ݆ܢ ܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ܥ‌‌ࡅ࡙ܩܢ

ܥܼܝ̇‌ ܣࡅ࡙ܥ݆ܢ ܥ‌‌ܝ‌ ߊ‌ࡅ࡙ࡍ߭ ܝ݆ߺࡅ࡙ܥ݆ܢ ܥ‌‌ܭَܝ‌ ܣࡅ࡙ܥ݆ܢ ࡅ߭ܥ‌‌ࡅ࡙ܥ‌‌ࡅ࡙ܩـ٨ـﮩـ۸ـﮩ

حق

بذر تمام بدبختی‌های ما
در سال‌هایی کاشته می‌شوند
که با آدم‌هایی سر و کار داریم
که معتقدند
نه تنها دریافته‌اند
چه چیزهایی برای خودشان خوب است،
بلکه صلاح دیگران را نیز می‌دانند
!

نوار عضله

امروز مهدمون شیفتی بود،

و منم شیفت بودم،ولی خب نوبت نوار عضله وMRIداشتم برای دستم ک خیلی وقته درد میکنه و زانوم هم بعضی وقتا ک طولانی میشینم میگیره....

نزدیکای ظهر درومدم رفتم و ب موقع رسیدم بیمارستان،رفیق هم نزدیکای همونجا کار داشت و اومد پیشم اخه استرس داشتم چون تجربه ای از نوارعضله ندارم....

چیز جالبی نبود اصلا،ولی نتیجه خوب بود و گفت دستم سالمه،رفیق دیگه رفت اداره ومنم رفتم MRIگرفتم.

جواب اون ولی مونده برای بعدا،

دیروزم نوبت پزشک گوارش داشتم ولی تاریخ و اشتباه متوجه شده بودم و نوبتم از دست رفت...ولی رفیق صبح اومده بود بیمارستان و باسوپروایزر صحبت کرده بود اوکی گرفته بود بهم نوبت بدن،ک اونم اوکی شد رفتم و برام آزمایش نوشت،ک احتمالا فرا میرم میدم،

تو تمام این مدت ک بیمارستان بودم،تقریبا از ساعت ۱۲:۳۰ تا ۵

وقتی میدیدم اکثرا همراه دارن ،ناراحت میشدم ک چرا تنهام،

تو راه برگشت داشتم فک میکردم،رفیق ظهر دیرتر رفت اداره ک بمونه پیشم برای نوارعضله ک تنها نباشم، و عصرهم باز اومد پیشم ک باهم برگردیم خونه😍اونجا باخودم گفتم تو تنها نیستی تو رفیق و داری👩‍❤️‍💋‍👨👩‍❤️‍💋‍👨👩‍❤️‍💋‍👨👩‍❤️‍💋‍👨👩‍❤️‍💋‍👨

یلدا

اینروزا انقد توی اینستا درباره تزیینات یلدا پست دیدم ک نگووووو

همش دلم میخواست یه میز خوشگل بچینم،ولی پ شدم و کلا حوصلم رفت....حالا ک یکم بهترم و البته فرصت خیلی کمی دارم پشیمون شدم چرا اینروزایی ک خونه بودم کارامو نکردم..‌.

همش دارم فک میکنم با چ ظرفایی میز بچینم،چی بزارم ،چ چیزایی باید بخرم...قبل خواب یه لیست نوشتم....و استرس گرفتم ک ب هیچ کاری نمیرسم،چون چهارشنبه عصر میریم ولایت و چهارشنبه باید کارای رفتنمونو انجام بدم....

حسابی کلافه شدم....بعد یهو از خودم پرسیدم خب ک چی؟

حالا مثلا پست استوری برای یلدا نزاری چ اتفاقی میوفته؟امتیاز این مرحله رو از دست میدی؟؟؟

یهو فاز منطقی مغزم زد بالا و رفتم آب خوردم و بعدش انشالا ک خوابم میبره...

خرید

چند وقت پیش رفتیم ایرانمال پالتو خريدم،

اونجا بوت پیدا نکردم ،رفتیم کوروش یه بوت چرم خریدم،

جفتش خیلی خوشگل و باکلاس شد🤭،دوسشون دارم😇😊

حرف زدن

رفیق بار آخری ک داشتیم حرف میزدیم ،صحبتای من چیزی مخلوط از کمی گلایه و بهونه و بی انصافی بود....

قبول دارم اینو ک درس نخوندم تقصیر تو نیست،تو واقعا تا جایی ک بتونی تو کارای خونه کمک میکنی،میدونم هنوزم کلی حواست بهم هست:)

اما دقت کردی این آواخر تا میام حرف بزنم بغض میکنم!گریه ام میگیره و دیگه نمیتونم حرفمو بگم....

میدونی چرا؟

تو یه جمله همیشگی داری ک مگه جنگه؟چرا دنبال مقصری؟

خب رفیق خودت چرا دنبال مقصری،چرا یجوری حرف میزنی ک همیشه حق با تو باشه؟!خب یبارم بخاطر من کوتاه بیا...

یبارم میزاشتی حق با من باشه...مگه تو عاقله نبودی...

میدونی چرا بغض میکنم؟چون آخر همه بحثا من مقصر میشم!!!!

من میشم عجول و بی انصاف تو میشی اونی ک همیشه حق باهاشه...

جفتمون میدونیم توی هر رابطه ای بحث وگفتگو قهرآشتی و بالاپایین هست....

میدونیم چقدر عاشق همیم،

منم اینو میدونم تو مردی ،غرور داری،

ولی اگه دیگه نتونم باهات حرف بزنم چی؟؟؟

دیگه چ فرقی میکنه عاقله کیه؟

حق با کیه؟

Sorry

ایندفعه ناراحتی ک بینمون شد بیشترش تقصیررمن بود...

گلایمو جای درستی نگفتم و شد ناراحتی و مقصررشدم،شاید اگه ب موقع و درست حرف میزدم اینجوری نمیشد!!!!

دیروز قبل رفتنش رفتم بغلش کردم،خودم ولی آماده نبودم، بهم گفت لباس بپوش باهم بریم،همینکارو کردیم و چند کلمه معمولی حرف زدیم،شب هم بهتر بودیم باهم،

ولی نتونستم درباره ناراحتیمون صحبت کنم ...امشب شاید اینکارو بکنم....

....

چرا نباید بخوابم...

چرا تو راحت بخوابی و من نتونم....

چیه این دنیا واقعا....ب هیچی نمیارزه....

حال داغون

باز خراب شد....

....

خطاب ب خودم : من عزیز عیب نداره ک ،بار اولی نبود ک شب از ناراحتی و گریه خوابت نمی‌برد و صبح با چشمای پف کرده و خیس اشک از خونه رفتی بیرون

انصاف

این مدتی که ب بی انصافی خودم و خوبیای تو فکر کردم

دیدم ک بابا تو هنوزم حواست ب من هست...

🥰🥰🥰

✨️😇🥰حس خوب یهویی صورتمو ناز کردنات🥰😇✨️

روزمرگی

رفیق ک رفت ماموریت مامانم اومد پیشم و تا رفیق برگشت اینجا بود ،اون چند روز باهم میرفتیم پاساژ گردی و برمیگشتیم

رفیق ک اومد مامانم چندروزی رفت خونه فامیلاش ک تهرانن و تا آخرهفته اش باهم برگشتیم ولایت....

روزاخر ک اینجا بود من داشتم پریود میشدم و مامان هم خیلی سرحال نبود.... بحثمون شد و با ناراحتی از اینجا رفت...

شبش کلی گریه کردم....هنوزم تو فکرشم ک کاش اونجوری نمیشد...باهاش حرف زدم ولی اوکی نشد....توف تو pms....

روزها و شبها ب ظاهر معمولی و نسبتا خوب داره میگذره...

ولی احساس میکنم از فضای اطراف داره بهم فشار وارد میشه

از لحاظ روحی احتیاج شدید ب هیجان دارم🙄یه کاری ک جیغ بزنم و بپرم هوا ک این فشارو تخلیه کنم....

_تخیلاتی ک همیشه اذیتم می‌کرد و کم کردم...ک این خوبه!

پای سیب درست کردم و جای شکر شیره انگور ریختم...حتما امتحانش کنید خیلی خوشمزه میشه!

بعدش روز تعطیلی افتادم ب جون خونه و همه جارو دارم میسابم....

انگار نه انگار دستم دردمیکنه🫠🫠🫠🫠 میدونم شب صداش در میاد....

دیروزم رفتم ناخنامو ریموو کردم!!!!طرف رسما ناخنو سوهان کشید واز بین برد،نمیدونم چرا لال شدم هیچی نگفتم بهش!!!!!!

نتیجه بسیار آزار دهنده شده،دلیلم اینه میخوام آزمون آ.پ شرکت کنم و باید ظاهرمم اوکی باشه.

__دلم میخواد موهامم کوتاه کنم🫠

تاحالا ک هیچی نخوندم ولی ب خودم قول میدم دیگه شروع کنم...

ارشد هم ثبت نام کردم😶😶😶😶با روزی ۳ ساعت درس خوندن باید تو جفتش جواب بگیرم 🙂‍↕️خیلی دلم خوشه میدونم🙄🙄🙄

___اینروزا جای خالی دوستامو تو زندگیم خیلی احساس میکنم...اینکه کنارشون بشینم باهاشون حرف بزنم...بریم بیرون بچرخیم ،خرید کنیم، غیبت کنیم،شوخی کنیم و چرت و پرت بگیم بخنیدم....

حسابی دلم برا همشون تنگ شده😔😔😔😔😔😔

وقتی میریم ولایت اصلا فرصت نمیکنم ببینمشون ب زور فک و فامیلامون میبینم نوبت ب دوستا نمیرسه،چون سرجمع یه روز و نصفی اونجاییم.. ‌..از طرفی روز تعطیلی اوناهم هست و همسرانشون خونن یا مهمونن یا مهمون دارن و شرایط اوکی نمیشه

ولی امروز ب چندتاشون زنگ میزنم😊