بیبی جونم

میگم 

امشب ک داشتیم حرف میزدیم 

جایی ک دیگه نتونستم حرف بزنم 

چون تو گفتی اختلاف دیدگاه داریم و باید درستش کنیم 

و بعد نیم ساعت حرف زدی تا من بحرف بیام 

تو تمام اون مدت ب این داشتم فک میکردم ک چقد خوبه دارمت 

داشتم فک میکردم حتی بعد بحث و دعوامون 

حتی بعدمدتی ک فکرت درگیره و انگاری حواست بهم نیست 

جوری دل منو میبری ک ته دلم خداروشکر میکنم بابت بودنت 

چون نشون میدی هنوزم همون بیبی جونمی ک منو عاشق خودش کرده 

میدونی بیبی 

دیدم حیفه نیام و اینجا ننویسم ک 

چقد

❤️دوستتدارم ❤️

 

ادامه نوشته

دوستی های ....

اقا از کجا شروع کنم....

از گندی ک زدم ب دوستی هام....

از تایمی ک بعد گند زدنم گذشت و هیچ کاری نکردم،و وقتی دست ب کار شدم انگار تایم خوبی نبود....

 

قضیه از این قراره ک من وقتی با رفیق اشناشدم ب چندتا ازدوستام نگفتم....چون فرزانه گفت نگو،گفت چشم میکنن و از این حرفا... منم دیر گفتم بهشون تقریبا ۶ ماهی از رابطم میگذشت و همه چی تموم شده بود!همش با خودم فک میکردم ک عجب اشتباهی کردم ولی خب گندی بود ک زده بودم ،

برای عقدمم من یادم رفت ب دوستام بگم 

یهو استوری گذاشتم 

ب هیچکس نگفتم 

چون اصلا تو فکر این نبودم ک باید خبر بدم ب کسی !!! 

و تمام دوستام ازم دلخور شده بودن 

تا جایی ک نزدیکترینشون عروسی دعوتم نکرد و یکی دیگشون عقدش دعوتم نکرد و خلاصه گوه شد تو روابطم،

 

منم دل و زدم ب دریا و دیشب پیام دادم تو گروه ک اره میدونم اشتباه کردم خبر ندادم و شما چرا پیگیر نبودید! 

 

به بحثایی شد تا جایی ک فک کردم دیگه همه چی تمومه،

داشتم میترکیدم از غصه اخه بحث ۷_۸سال رفاقت بود....

انقد فشار روم بود انقد ناراحت بودم ک داشتم از سر درد میمردم....

 

اخر شب رفتم تو بغل رفیق و باهاش حرف زدم و گریه کردم و آرومم کرد...

امروز صبح همش سعی کردم بهش فک نکنم ولی نمیشد،همض با خودم گفتم چرا ،چرا اینحوری شد... 

این وسط پریودم شدم و ....

عصر با حال جسمی و روحیه داغون دراز کشیده بودم ک دیدم گوشیم زنگ خورد،اول فک کردم مامانمه 

گوشیو ک برداشتم دیدم یکی از دوستامه ک شب قبل باهاش حرف زده بودم 

گفت چون میخواستی حرف بزنیم پس هفته بعد یه قرار بزاریم ببینیم همو....

خیلی خیلییی خوشحال شدم ،یه نور امیدی نسبت ب این دوستی تو دلم روشن شد ک حالمو خوب کرد.

خداروشکر ک این ینفر دست از لجبازی برداشت☺️

 

ادامه نوشته